عشاق المهدی خوش آمدید

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

این همه مدعی و لاف زن اهل ظهور * پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟

سالها منتظر سیصد و اندی مـرد است * آنقدر مرد نبودیم که یــارش باشیم؟




 






:: برچسب‌ها: سالهای انتظار ,
|
امتیاز مطلب : 475
|
تعداد امتیازدهندگان : 133
|
مجموع امتیاز : 133
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : 1 فروردين 1398
تولدم مبارک

|
امتیاز مطلب : 479
|
تعداد امتیازدهندگان : 132
|
مجموع امتیاز : 132
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : سه شنبه 21 بهمن 1393
...کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟

سلام. سلام ای غایب بی نشان ! ای بهانه ی تمام گریه هایم ! ای آقای ندیده ام! امشب دلم دوباره بیقراری می کند, ستاره می شمارد و سراغت را از ماه می گیرد, اما گل های باغچه که بیقراری دلم را می بینند به جای ماه جواب می دهند: « ما عمریست هر بهار به امید آمدنش خود آرایی و عطر افشانی می کنیم ولی با آمدن پاییز عمر ما به سر می آید و او نمی آید.» دوباره دلم ستاره می شمارد, ماه را می نگرد, گلهای باغچه را می بوید و می پرسد: « چرا دردهایم را درمانی, چشمهایم را بارانی و قلب شکسته ام را مهربانی نیست ؟ مگر نه این که آمدنت گلهای یاس و اطلسی را برای ما به ارمغان می آورد؟ مگر نه این که نگاه نازنینت ناب ترین لحظه ها را نصیب دل شکسته ی ما می کند؟ مگر نه این که دست شفابخشت تمام گریه ها را می خنداند؟ پس چرا نمی آیی؟ چرا عمریست ما را در حسرت یک لحظه دیدار جمال دلربایت گذارده ای؟ اصلاً ای که خودت گفتی روزی خواهی آمد و آن روز تمام قناری ها آواز می خوانند، تمام غنچه ها می شکفند و تمام چشم ها از شوق بارانی می شوند! پس چرا نگفتی نخوانده طالبت می شوم، ندیده عاشقت می شوم و نیامده دلتنگ نبودنت؟ » ای آقای ندیده ام! تو تمام اشتیاق کُمیل من، تمام گریه های ندبه ی من و تمام دلتنگیه ای سَمات من هستی. پس بیش از این ما را چشم انتظار و بی قرار مخواه و با آمدنت نور صفا و صداقت و صمیمیت بر دلهای تاریک عالمیان بتابان اى محبوب دلها! تمام هستي ‏ام را خاك قدمت مي ‏كنم تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى ، چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها هستى، تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل ‏سرخ مي ‏مانى و نرم و سبز و لطيفى ، تو معنى كلمات آسمانى هستي كه دستهايش براى آمدنت به زمين دعا مي ‏كند. اى تجسّم مهربانى! غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه تو را توصيف مي ‏كنند و نفس آب تو رامعنى مي ‏كند و نبض خورشيد تو را وصف مي ‏كند. خوب مي ‏دانم كه تو مي ‏آيى؛ آرى تو مي ‏آيى همانطور كه وعده كرده ‏اى و آنگاه است كه كلمه انتظار را از لغتنامه ‏ها پاك خواهيم كرد. پس اى تمام زيبايى! بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی ای آنکه در حجابت دریای نور داری من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟ برعکس چشمهایم چشمی صبور داری از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟ در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
|
امتیاز مطلب : 438
|
تعداد امتیازدهندگان : 131
|
مجموع امتیاز : 131
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
...عاشـــقانه با معشــــوق

دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم : می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ... از پایان شب های بلند غیبتت .... عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت برایت جشن آغاز امامت بگیرم مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ، بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ... در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟ میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند که آقایم کجاست ؟ چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ... نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟ اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :.... آقایم در راه مانده ، میرسد .. ! بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان :‌ قول رسیدنت را داده ام .. لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان : شادمانه هایم برایت دلتنگ اند .. شب که میشود دلم هوایت را میکند : امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛ همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد : به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان .. به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی باز هم سهم ت از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس .. اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای تابیدن کند تو را شرمنده می کند .. خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست : هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ... در گوشه ی نگاهش : به وجودش - هستی - برپاست و به اشاره اش روزگار می گردد.. دلتنگت شدم : می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه بر محضرت روانه کنم تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا :‌ بی نهایت دوستت دارم مهدی جان .... خاطرت آسوده آقاجان قلب من تا روز آمدنت فقط برای تو عاشقانه می تپد ... مهدی جان: به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیاط تو آکنده شود و می دانم ، می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست که قلبم را چنان وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود. آقای من کرم کن و بر من بتاب ... مهدی جان ! دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود. جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است اشک سرخ می بارد به خود می گویم : " آقایم باز هم نیامد....." درست جمعه ها ، وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود با خود می گویم این درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که ** او خواهد آمد ** و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم : مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا ... مولای من: من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام در كلبه را باز كن به سراغ بغض خيس پنجره برو حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد.... با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است
|
امتیاز مطلب : 452
|
تعداد امتیازدهندگان : 135
|
مجموع امتیاز : 135
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
....ای زمزمه واپسین حیاتم،
در جوار کوچه های انتظار دعایم کن، در تنگنای سرودن غزل هایم نمی دانم از چه غریبم که دیدگانم به غروب عشق می مانند و به فکر کدامین لاله هستم که اشک در خاکریز چشمانم موج می زند. نمی دانم در ساحل شب به جستجوی کدامین مهتابم و کرانه ی آسمان را به دیدار چه کسی نظاره گر شده ام!!! فقط می دانم که باران در کنج نگاه تو آمدنی است!!! یوسف فاطمه! ای زمزمه واپسین حیاتم، بدان که ابهام اشک من تندیس حضور توست و غروب شعرهایم در سرا پرده انتظار،عبور غریبانه تو را گریه می کند ....... آقای من! مولای غریب و تنهای من! پدر مهربان اهل عالم! می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند. من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام … از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعید می کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟ … از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی آقای من ، مولای من ،.. یاورمن … العفو
|
امتیاز مطلب : 471
|
تعداد امتیازدهندگان : 129
|
مجموع امتیاز : 129
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
سجده عاشقی . . .
گل نرگس ای مظهر تمام زیباییها ای گل نرگس سالهاست که انتظار تو را می کشم. من همراه با آسمانها و زمین دعای فرج تو را می خوانم ، تا شاید ظهور کنی و مرهمی بر این دل زخم دیده از روزگار بی انصاف باشی آخه میدونی مولا ي جان خیلی از این زمونه پست دلم به درد اومده و در تنهایی خودم با تو نجوا می کنم و به نمازت می ایستم و در سجده عاشقی با تو نجوا می کنم. و اشک ریزان فرج تو را از خداوند می خواهم. ای گل زهرا بیا و درد دل ما را دوا کن. که ما برای دیدنت بی قراریم آقای من مولای غریب و تنهای من پدر مهربان اهل عالم می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام … از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعید می کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟ … از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی آقای من ، مولای من ، یاورمن …العفو … العفو - -------------------------------------------------------------------------------- در شبهای بی قراری ... در شبهای بی قراری قرار من باش؛ در لحظه های بی پناهی پناه من باش مگه نمیگی تو دل همه هستی؛ پس چرا دل من بیقرارته؟ مگه نمیگی پا به پای همتون میام ؛ پس چرا راهم را گم کرده ام و دارم به بیراهه میرم؟ مگه نمیگی دستم و میگیری ؛پس چرا دست خالی هستم؟ مگه نمیگی در لحظه لحظه زندگی با منی؛ پس چرا این همه مشکل ریخته رو سرم؟ مگه نمیگی با غم و غصه بیگانه ای؛ پس چرا این همه غم دارم؟ مگه نمیگی با بودنم در کنارتان احساس آرامش میکنید ؛پس چرا چشمانم هر روز به یادت گریانند؟ مگه نمیگی دعا کنید تابیام ؛ روز وشب ذکر صلوات بر ورد زبان داریم و دعای اللهم عجل را سر میدهیم پس چرا نمی آیی؟ مگه نمیگی ... آقا چقدر بگم که چی گفتی چقدر باید از دل کوچیک و بیقرارم بگم که تواین دنیای تنگ و تاریک هیچکس را ندارد آقا کمکم کن خودم را پیدا کنم کمکم کن وقتی که جمعه میشه سفره دلم را در کوی مهربانی ات باز کنم نه در کوی گناه؛ کمکم کن بگم اللهم عجل لولیک الفرج کمکم کن از صمیم دل بخوانمت و برایت بگویم مولا جان لب روی لب می گذارم تا شاید صدایت را بشنوم چشم به ستاره ها بدوزم و آنها را یکی یکی با انگشتانم بشمارم ؛ مولا جان بیا که زندگی را از نو شروع کنیم بیا که می خواهم روی سرنوشت یک خط زرد بکشم بیا که چشمهایم نمی توانند تاآن سوی افق را ببینند که نشانی از تو باشد . ای یوسف زهرا(س) روز ها هر لحظه می گذرند اما از تو خبری نیست خوب ها کوچ کردند و گفتند که این دنیای فانی هیچ زیبایی ندارد این دنیا بدون ابا صالح هیچ است ؛ پس بگو که اشک چشمانم را بر روی کدام تپه بریزم تا نشانی از تو بیاورد؟ بگو پا به کدام قله بگذارم که بتوانم دستانم را به سویت دراز کنم که برایم مژده آمدنت را بدهی و من به پرستوهای درحا ل کوچ خبر دهم که باز گردید اباصالح دارد می آید ؛ آقا جان نور چشمهای عاشقانت بخاطر دیر آمدنت خاموش گشته بگو که زود می آیی تا من به عاشقانت بگویم که چشمهایتان را باز کنید مولایمان با نور درخشانش به چشمهایتان نور می بخشد تا جمال زیبایش را بتوانید ببینید و به آنهایی که از راه خدا دور شدند بگویید ای عاشقان مهدی راهتان را که به سوی فساد میرود ببندید و راهی را که به سوی نیکی می رود باز کنید باشد که انتظار فرج پایان پذیرد انشاءالله اللهم عجل لولیک الفرج
|
امتیاز مطلب : 488
|
تعداد امتیازدهندگان : 132
|
مجموع امتیاز : 132
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
مولای من!

مولای من ! می خواهم امروز با شما حرف بزنم چرا که اعتقاد دارم ،یَسْمَعونَ کَلامی ، پس ای آقای مهربانی ها ! در آغار سلام علیکم ، نه تنها از طرف من بلکه ، عَنْ جَمیعٍ الْمومنینَ وَ المُومِنات ، چرا که می دانم یُرَدَُون سْلامی. یابنَ الصَّراطِ المُسْتَقیم ! امروز می خواهم عهدم را با شما تجدید کنم ، عهدی که بارها آن را شکسته اما،اما هربار به دنبال فرصتی بوده ام که دوباره آن را تجدید کنم . یابنَ البُدورِ المُنیرَه ! به من هم حق بده که گاهی تو را فراموش کنم چرا که عَزیز عَلیَّ عَنْ اَرَی الخَلْقَ وَ لا تری ، اما با همه ی وجودم اقرار می کنم تو را دوست دارم . یابنَ یس وَ الذَّاریات ! به من هم لیاقت بده در چنین روزی دستانم را بالا برم و از خدای بخواهم عَجّلْ لَنا ظُهورَه ، چرا که معتقدم ، نَریه قریبا . یابنَ الاَنجمِ الزَّاهرَه ! هرچند گاهی دیگرانی که شما نمی پسندیدید را ، یاری نمودم ، دنبالشان رفتم و از آنها دفاع کردم ، اما می خواهم که : اللهمَ اجْعَلنی مِنْ انْصارِه و اعوانه وَ الذّابینَ عنه وَ المُستَشهَدینَ بین یدیه . یابنَ النَبإ العَظیم ! هر چند گاهی زیبایی های دنیا چشمانم را خیره کرده است ، اما به من معرفت بده که بدانم که زیبایی تویی و همواره بخواهم : اَللهمَ الرنّی الطَّلعةَ الرَّشیدَه . اما ای امام المنتظَر ! از امروز و در تمامی لحظات و ساعت ها تا پایان عمرم از تو می خواهم عهد و بیعتی را که برگردنم است را حفظ کنم ، عهدی که لا اَحولَ عَنْها و لا اَزول اَبدا .... ان شا الله
|
امتیاز مطلب : 435
|
تعداد امتیازدهندگان : 129
|
مجموع امتیاز : 129
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
عصر جمعه

عصر یک جمعه ي دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه ي باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید، بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ، خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...
|
امتیاز مطلب : 456
|
تعداد امتیازدهندگان : 129
|
مجموع امتیاز : 129
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
مرا بپذیر
سالها در حسرت یک نگاه گرم از جانب تو مانده ام ...... سالیان دراز می گذرد،اما من هنوز چشم انتظارم .... آنقدر پریشان شده این چشمایم که پلک برهم نهادن هم نمی تواند برایم جوابگوی رسیدن به آرامش باشد .... کاش می شد نگرانی این چشمهای حقیرم را به انتظار رسیدن به تو زیبا می کردم .... کاش می شد اشک های ناقابلم را برای سلامتی وجودت هدیه می کردم .... آمدم با تو نجوا کنم و بگویم روزگاری بود پریشانیم را ،افسوسم را و اشک هایم را به دست تقدیر سپردم و ویران کردم وجود خویش را .... گرچه می دیدی احوالم را و شنوا بودی گفته هایم را اما باز با تو می گویم .... با تو می گویم را عهد شکنی هایم .... با تو می گویم از ...... نمی توانم دوباره بازگو کنم ... فقط با تو می گویم مرا بپذیر اکنون .... مرا بپذیر با تمام بدیهایم ..... مرا بپذیر با تمام بی وفاییهایم .... مرابپذیر با تمام عهدشکنیهایم ..... فقط مرا بپذیر ............
|
امتیاز مطلب : 418
|
تعداد امتیازدهندگان : 129
|
مجموع امتیاز : 129
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
دلم گرفته آقا
منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشيد! کسى از نژاد نفس هاى گرم! مردم نيز منتظرند!و غرق در لحظه هاى انتظار، نيازشان را از لابه لاى نفس هاى حيران خود بازگو مى کنند. شقايق ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ايمان بياورد. کسى که آيينه هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک هاى ارغوانى را از کوچه هاى پريشانى نجات دهد. کوچه ها چشم به راهند! کوچه ها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدم هايى هستند که زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچه ها منتظر چشمان باران زايى هستند که با قدم هايش جان مردم را به شبنم اشک ها بشويد. جاده ها منتظر رهگذرى هستند که براى هميشه خواهد ماند. منتظر قدم هايى که تن مرده کوچه ها را زنده مى کند. لاله ها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد لاله ها را بين کوچه هاى اين شهر خاموش گم کرده اند و حتى امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاه هايى تيره مى گذارند و سرود عطش را سر مى دهند. لاله ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد موج هاى خورشيدى است. کسى از جنس ابر، پريزاد باران. عاشقان منتظرند! عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم آواز شيدايى صبح فردا باشند اى دريا تبار، بر گونه هاى امت ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند. و باز هم جمعه... و نيآمدي.... چقدر اين جمعه ها در گذرند... اما کدامين جمعه....
|
امتیاز مطلب : 466
|
تعداد امتیازدهندگان : 128
|
مجموع امتیاز : 128
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد