عزيـــــز آل ياسيـــــن
افتاده ام به شوق شرربار انتظار شايد به چنگ آورم، اسرار انتظار از فرط شرم، كرده عرق، فقر باورم بهبودي است مژده بيمار انتظار باغ غزل به هرزه نگه ره نمي دهد نجم صفاست مطلع ديدار انتظار مشاطه پيش روي تو خجلت نصيب شد زيور عزيز گشته ز رخسار انتظار شستِ بريده آيت بُهت نگاه بود ناديده گشته ايم، خريدار انتظار با صد چراغ خفته نبيند جمال يار شب گشته، نور ديده بيدار انتظار با درهم نياز خريدار ناز شو راهت مباد ورنه به بازار انتظار خورشيد را ز جهل مشو طالب ثبوت اي خوش نشين سايه ديوار انتظار! بر جوهر اصالت او شك كنم كه زد نقش حرامخانه انكار انتظار دارد نماز عشق وضويي زجنس دل رعد ولايت است و بارش رگبار انتظار ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد.... مگر هجر تــو را پايـــان نـــدارد ابا صالـــح بيـــا دردم دوا کــن..... مرا از ديدنـــت حاجــت روا کن ابا صالح مـــرا با روسيــــاهی .... به خود راهم بده با يک نگاهی ابا صالح فقيــــرم من فقيـــرم ..... بده دستی که دامانت بگيـــرم ابا صالح تو خوبی مـن بدم بــد ..... مرا از درگهــــت ردم مکــن رد اباصالح چه خوش زيبنده باشد ..... کـه تو لعل لبت پر خنـده باشد ابا صالح عزيـــــز آل ياسيـــــن ..... بيا درجمع ما يک لحظه بنشين
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
دلنوشته برای امام عصر(عج)
پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي باز با لطف فروان همه را بخشيدي ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد ، رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي گفته بودند به ما سخت نميگيري تو... همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي يك نفر توبه كند با همه خو ميگيري يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي اين گنهكاري امروز مرا نيز ببخش تو كه ايام قديم ، آن همه را بخشيدي حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي داشت كارم گره ميخورد ولي تا گفتم: " جان آقاي خراسان " همه را بخشيدي چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟ چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟ گر جمال جانفزای خویش ننمایی به من جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود؟ دل ز من بردی پرسیدی که دل گم کرده ای این چنین طراریت با من مسلم کی شود؟ چون مرا دلبستگی از ارزوی روی توست این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود؟ غم از ان دارم که بی تو چو حلقه بر درم تا تو از در نیایی از دلم غم کی شود؟ خلوتی می بایدم با تو زهی کار کمال! ذره ای هم صحبت خورشید عالم کی شود؟ روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا کی شود با رطب وصل تو افطار کنم؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
یا بقیه الله!
بقیه الله! خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند. یا بقیه الله! چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی. یا بقیه الله! شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای من قرار داده است تا وقتی که تو می آیی خروش، پاک پاک باشد. یا بقیه الله! تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است!!! یا بقیه الله! تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن. یا بقیه الله! خروش را کمک تا از نگاه پنهانش ، غریبی سیراب شود. یا بقیه الله! در این غروب جمعه ای دیگر، ضجه غریبانه خروش و نگاه خیسش را که به پیشگاه با شکوهت تقدیم می کند بپذیر. یا بقیه الله! وقتی که تو می آیی ، خروش در چه حال است ... خروش در چه حال است... یا بقیه الله...یا بقیه الله... یا بقیه الله... یا بقیه الله ندانم كه كي خواهي آمد باورت دارم كه خواهي آمد يوسفي دارد اين دنيا كه خواهد ماند يوسف زهراست (س) كه مي نازد و خواهد ماند تابيايد نفسي تازه دهد مردگان را روشنايي دهد چشم دنيا و همگان را جمله مارا تو نگاهي كن بهر كرم تو كريمي زخدا كه دهي همه را بهركرم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
در این نزدیکی ها
این یک داستان نیست غصه است در همين نزديكي‌ها آيا زماني فرا خواهد رسيد كه باور كنيم در همين نزديكي‌ها چشم‌هاي نگراني زندگي‌امان را هر روز مرور مي‌كند؟ چشماني مضطرب، كه منتظر است تا با خوب شدن ما دلخوشانه پا در ركاب ظهور نهد. بياييم صادقانه يك بار هم شده بي‌نيرنگ دست بر آستان نيازش بريم و شرمگينانه بگوييم اگر چشم به راه خوب شدن مايي تا بيايي چنين نخواهد شد؛ تا چنينيم. پس خود از خدا بخواه چنان شود. تو خود خوب مي‌داني كه امواج پرتلاطم و سهمگين فتنه‌هاي آخرالزماني مي‌رود تا آخرين باقي‌مانده‌هاي اين بنيان را ببرد.ا اي عزيز! بر ما ببخش كه چه بسيار دروغ‌گويان لاف‌زن شده‌ايم. آيا باوركردني‌ست با وجود ده‌ها و صدها و هزاران مؤسسه و مركز و بنياد و محفل و شيفته، همچنان گرد غريبي بر روي شما باشد؟! كه تو به اندازه يك باشگاه ورزشي نيز نزد ما مهم نيستي. چه كسي باور مي‌كند؟ چه گناهي دارند جوانان علاقه‌مند به تو كه نمي‌توانند بلنداي عظمت تو را در فراز مناره‌هاي مسجدي به نام تو جستجو كنند؟ چه تقصيري دارند نوجوانان عزيزي كه آنها را به اين پندار واداشته‌اند كه نور معرفت تو را در ‍ژرفاي چاه عريضه جستجو كنند؟ اي مسافر غريب! نمي‌خواهم دردي بر دردهاي تو باشم كه اين دلگويه‌هاي دل دردمندست. و نه زخمي بر دل دوستان راستين تو، كه حساب آنها، نيك مي‌دانم از اين خطاب‌ها جداست. زهي خوشخيالي است كه موج گوش‌آزار حضور بي‌حاصل برخي وقت‌گذران‌ها را به ظهور صغرا تفسير كنيم كه نيمه شبها تابستان برخي مكان‌هاي منسوب به تو، گواهي بر ناصواب بودن اين برداشت است. خود خوب مي‌دانيم آنچه بر ما مي‌رود، نه ياد تنهايي‌هاي غريبانه تو، كه رفع نيازهاي پست دنيايي ماست. و اين هجوم، نه براي آزادي تو از زندان غيبت، كه براي رفاه بيشتر خود است. به راستي كدام‌يك از ما مدعيانيم كه آمدن تو را آن‌گونه كه واقعيت خواهد يافت، برتابيم؟ تا چه حد خود را براي آن آمدن، مهيا ساخته‌ايم؟... و ماآيا هرگز به اين فكر كرد‌ه‌ايم گريه‌هاي نيمه شب آن مسافر غريب براي چيست؟ بي‌گمان بخشي از آن مويه‌ها براي بي وفايي ماست. او مي‌گريد؛ اما نه براي عريضه‌هاي چاه‌ها؛ كه براي گرفتارآمدگان در چاه‌هاي خود خواهي. او مي‌گريد؛ اما نه براي فرو غلطيدن جوانان در ورطه‌هاي گمراهي كه براي سكوت دانشمندان. مي‌نالد . اما نه براي خود كه براي ما...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
رمز ظهور تو
یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست .. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران .. می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر وخسته‌ام. آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان: مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده. خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش. چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم… حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده. ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست ! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند ! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟ روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟ یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور…. نه ؛ غم می‌خورم ؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام. بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست» با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم. دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد….
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
بارگاه نگاهت
به بارگاه نگاهت بهار میِ‌بینم بهار را بدرت جان نثار می‌بینم به بال عشق تو بتوان بر اوج‌ها پر زد فـلـک بـه نـام تـو انـدر مـدار می‌بینم نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست ط‌ـواف کـوی تو را افـتـخار می‌بـیـنـم جـمـال کعبه ز خـال تو آبرومند است وگرنه سنگ و گل بی‌عیار می‌بینم چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز نـمـاز بـی تـو بـسی شـرمـســار می‌بـیـنـم محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار می‌بینم مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر چو مستجار درت، خاکسار می‌بینم به عشق روی تو بوسند حاجیان عرفات تـو را فــروغ سـمـاوات یـار می‌بـیـنـم به‌دور شمع گرانت وقوف و بیتوته است به سوی خصم تو رمی جـمار می‌بینم رخ تو چشمه خورشید و دیده ام خفاش ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم تـو آفتاب گـران سـنـگ عـرصـه امـیـد جهـان به‌راه تو چشم انتظار می‌بینم رخ کریم تو از کعبه می دمد فردای ازیـن سـرای گـل روزگار می‌بـینم بتاب شمس پس ابر غیب، ای موعود زمـانه در کـف قـوم شـرار می‌بـینــم استاد شهریار
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
شب جمعه
.شب جمعه شب رحمت است میدانم... ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است فاضل نظری الهی بحق مقربان درگاهت گناهان ما را ببخش و بیامرز... الهی العفو... بـیا و بـیدارم کـن... بیا و هشیارم کن ... بـیا و هـمه جـهانیان را از خـواب غـفلت بـیدار کـن ... هـمه به خـواب سـنگین جـهل فـرورفته اند و صـدای مظلومان و دل شـکستگان را نـمی شنوند ... خـودت بـیا و هـمه مـا را از ایـن کـابوس جـهانی نـجات بده اللهم عجل لوليك الفرج
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
زودتر بیا
آقاجان با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، می‌خواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛ ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است. جوانیمان رفت و نیامدی... الوعده الوفا... ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽ ﮔﺰﺍﺭﺩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻧﮓ ﺍﻭ ﺭﻧﮓ ﺍﻟﻬﻲ ﻣﻲ ﺯﺩﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺗﺒﺎﻫﻲ ﻛﻴﺴﺖ ﺍﻭ ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﺭﺙ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻮﻻ‌ﻳﻢ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﯿﻎ ﺳﺮﺥ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺮ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭ ﻻ‌ ﻓﺘﻲ ﺍﻻ‌ ﻋﻠﻲ ﻻ‌ ﺳﻴﻒ ﺍﻻ‌ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ *اللهم عجل لولیك الفرج وعافیة و النصر*
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
دلیل جدایی ز تو .........
فقط دلیل جدایی ز تو گناه من است ثمر از این همه غفلت دل سیاه من است همیشه ذكر تو را من به روی لب دارم كه نام تو گل زهرا دلیل راه من است ببین كه روز سپیدم ز هجر تو شام است بیا و نور فكن كه چهره تو ماه من است جدایی از تو بلایی عظیم و جانكاه است گواه قلب حزین سردی نگاه من است بگو به آن دو ملك در سیاهی قبرم كه این غلام قدیمی بارگاه من است
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393
پنجشنبه!روز زیباییست !
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ... ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ .... ...ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻡ ﺍﺣﻮﺍﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﻻﯼ ﻣﻦ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﺷ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ... ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ ... ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ .. ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ .. ﻭ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻡ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤمﺪ ﻭ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻋﺠﻞ ﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔﺮﺝ :: موضوعات مرتبط: دلنوشته برای امام عصر(عج)
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393