دیدگان اشک بار یاران ..........

 

امان از آن زمانی که بیفتد...

به روی نامه ام چشمان مهدی (عج)

دلش می گیرد و با چشم گریان...

بگوید:این هم از یاران مهدی(عج)

.........

از غریب گذاشتن همه حرف داریم

و عجیب همه پشت اون حرف ها اصرار به تن پروری میکنیم

دیگه از خودم خجالت میکشم بس که امام زمان سر بلند میکنه میگه

خدایا به منه مهدی ببخشش

 

 

امام زمان (عج):

«تقوا پيشه کنيد، تسليم ما باشيد و کار را به ما واگذاريد. برماست که شما ر از سرچشمه سيراب برگردانيم ، چنان که بردن شما به سرچشمه از سوی ما بود ، در پی کشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد و مقصد خود را با دوستی ما بر اساس راهی که روشن است به طرف ما قرار دهيد .  »


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393
از ما بترس


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393
هیچکس آماده ی دیدار آقا نبود

پس زمینه ی امام زمان

یه عمر دعا میکردم آقا رو ببینم...

فردای شب قدر بود...

انگار دعاهایم بعد از چهل سال مستجاب شده بود...

مردی در خانه را میزد...

از پشت پنجره نگاه کردم...

آره مولام بود...

نگاهی به در و دیوار خونم کردم...

سریع رفتم تابلو ها و عکس های ناجور رو برداشتم...

وسایل ناجور رو جمع کردم و یه جا قایم کردم...

ای وای سی دی های ناجور رو سریع شکستم و ریختم دور...

دستگاه ماهواره رو هم قایم کردم...

گوشی موبایلم هم خاموش کردم که یه وقت...

یه نگاه دیگه به خونه کردم...

فکر می کردم دیگه خونه آمادس...

رفتم که در رو باز کنم و امام زمان خودم رو ببینم و دعوتشون کنم به خونمون...

در رو که باز کردم دیدم آقا آخرین خونه کوچه رو هم در زده بود و نا امید از کوچه رفت...

آره...

همه مثل من داشتن خونه رو آماده میکردن...

*هیچکس آماده دیدار آقا نبود...*

و باز آقا مثل همیشه غریب ماند...

و ما دعا میکنیم که آقا بیاید و همه کار می کنیم که نیاید...

***

فرض کن حضرت مهدی(عج)به توظاهرگردد:

ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

خانه ات لایق اوهست که مهمان گردد؟

لقمه ات درخور اوهست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم زهمه داراییت؟

داری آن قدرکه یک هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

باچنین شرط که درحافظه دستی نبری!؟

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران؟

می توان گفت تو را شیعه ی اثنا عشری؟؟

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
.

 

خضوع

عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم

پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط ، بی بال و پری بود نمیدانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود نمیدانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم

اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا

آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید

عرض کردیم که نبودی سحر طول کشید

ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا

نذر کردیم به پای تو بیافتیم بیا

ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا؟

نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا

تو طبیب دل غمدیده ی مایی آقا

ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا

مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی

مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی

از به خود آمدن این قافله را گم کردیم

وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم

دست برداری از این غیبت طولانی اگر

من به پای تو بریزم طلبی جامی دگر

از تو دنبال تو بودن نکند سهم من است؟

فقط از هجر سرودن نکند سهم من است؟

من شب جمعه قرار تو دلم میخواهد

صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد

بخدا منتظر آمدنت میمانیم

پای این عشق اویس قرنت میمانیم

تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد

سحر وصل همیشه شب هجران دارد

تا به اندازه ی شمعی که ز سر میسوزد

پر پروانه به امید سحر میسوزد

خیر از جمعه ندیدیم به ولعصر قسم

بی تو ما طعنه شنیدیم به ولعصر قسم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عاشق المهدی
تاریخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد